چه خبر زندگی؟
خنثی کردی..منو
منو که سرشار بودم!
امان از تو زندگی....
دست از سرم بردار
چه خبر زندگی؟
خنثی کردی..منو
منو که سرشار بودم!
امان از تو زندگی....
دست از سرم بردار
مثلا میخاستم درس بخونم...
اعصاب کشش خنگ بازیامو نداش:دی
از بیکاری دارم راجع به ابنیه تاریخی ایران تحقیق میکنم!
نتایج تحقیقمو به اطلاع میرسونم!
سراغی از عکاسی هم گرفتم. به مقادیر اندک ژن عکاسی به ارث بردم،چنتایی خوب شد!
+یکی بیاد کمک کنه اتاقمو مرتب کنممممم......
متاسفانه من از اون دسته انسان های بدشانسم
که از هر چی بدم میاد،سرم میاد!
مطمئنم یه روز متنفربودم از اینکه اینقد محتاج نوشتن باشم و نتونم حتی یه خط درست حسابی بنویسم.
فعلا گویا ضمیرناخوداگاهم فایل نوشتن رو بسته و عوضش فایل فیلم دیدن و کتاب خوندن رو باز گذاشته!
باشد که برگردم به اوج نوشته هام،که خیلی هم دلتنگشم.
+یه دیوان شعر نو ناب میخاممممم. هایکو یا شعر سپید
+ کاش میتونستم اهنگ بزارم برا بلاگم،قطعا عاشقانه ابی رو یه مدت میذاشتم.
+...
گفتی:عاشقت نبودم،ساده بودی که شکستی
ساده بودم مثل آینه،تا تو عاشقانه بودی
فقط ازتو مینوشتم...
تا تو شاعرانه بودی!
بعد از بیست مین هم نشینی با مامان بزرگم :
پسر هارو خدا داده، دختر هارو از تو جوب! آب پیدا کردن!
شایدم لک لکا سوغاتی اورده باشن.....
روشن فکری،تساوی حقوق،پسر سالاری....نابود شدن!
بعد از ظهر
یه قرار با یه دوست قدیمی،یه روزنامه عالی،یه بستنی زعفرونی:)
یکم بعدش
یه عالمه درس نخونده:|
یه اتاق شلوغ:|
کتابای جدید:|
ذهن آشفته....
این بود امروز من:)